لعنت به کسی که
بزرگترین اختراعش ساعت بود
با بودنهایش به انتظار نشستم
بی هیچ هیاهو
انگار خدا زیاده می دید کلمات را
دریچه بسته ام....
ماتم نشین می رود
اما بگو فردائی نباشد
مرا بی تو بودن نتوانم .....
م . ن
آنقدر نگاهت می کنم...
که تمامت را به درون بکشم
جایی که تو هستی
هیچ چیز نیست ؛
غیر از تو
تمامی ام را برای تو
به قربانگاه آوردم
آهاااای ....تو
می شود کمی برایم توی دیگر بخری؟
م . ن
مي داني ديشب را با تو
اي تو بهترين
نمي داني به کجاها که سفر نکردم ....
ا زچه جاهايي که گذر نکردم......
انگار ديشب را براي من هديه آورده بودند
کاش هيچ گاه آفتاب رخ نشان نمي داد ....
آفاق نمي دميد....
ستاره نمي افتاد...
و من از خواب بيدار نمي شدم
م . ن
باز هرچه می نویسم پاک می شود
انگار ذهنم بدون تو مانده
کاغذ که مچاله نمی شود!!!!
پس چرا پاک می شود؟؟؟؟
انگشتانم کرخ شده
فقط صورت توست که می بینم
آنقدر نوشتم
و تو حتی با یک "بیخیال" جوابم ندادی
آرامم کن
آرام.......
دیگر خروس همسایه هم بانگ نمی زند
او هم عشق را همچو من در مطبخ جا گذاشته!......
م.ن
دلم لک زده برای
یک عاشقانه ی آرام
که بنشینم روی پاهایت
بگذاری گله کنم
از همه این کابوسهایی که
چشم تو را دور دیده اند
سرم را پنهان کنم
در گودی گلویت
و ریه ام را
پر كنم از بوی بدنت
م . ن
نمی دانم چرا دوتا می بینم این روز ها
راست و چپ دو دنیا
هردو را برای خودم می خواهم
چشم راستت را برای خودم
وچپ را برای دلم
اگر نخواستیش
گفتم خودش را به کوچه بزند
اما تو و راستی هایت دنیای راست منی...
رهایت نخواهم کرد ........
م.ن
من برایت ستاره ها
من برایت زمین
ومن برایت آیه به آیه زنده بودن را
دیکته خواهم کرد:
عالم...عشق...
بنویس ......بلند بخوان
شادی...عشق......
بمان.............................
فردا را بخوان
فریاد کن
فردای فروشی را تو
بخر ...بخر ...........
م.ن
مردی میان آینه های تیره جا مانده
مردی که او را در کوچه پس کوچه ها دیدند
مردی که در دلش هزاران زخم نا سور داشت
مردی که دردش را نفهمیدند
م.ن
امشب مزاحم گریه کرد
بودنهایم
انگار بسته به این بود
که نگاهی
تمام مهره هایش را
به زندگی محکم کند.................
م.ن
هرگز......
دوست داشتن را
مدرسه زندگی مردود نمی کند
آخرین باری که تجدید شدم
او رفت .......
من ماندم با
هزاااااار برگه
دوستت دارم ........
م.ن
کاش می توانستم،
از درون پنجره ها
میراث شقایق ها را پاک کنم
چند صباحی است که تیره گشته رویت
کو آن دستارحریر گونه ام
باز به پروازدرآمد ....
باز گذارید پنجره را....
شاید قاصدکی پشت آن باشد .....
باز گذارید......باز......
م.ن
فکر کن شتر دیدی ندیدی
با آمدنت به دنیا دل نخواهم بست
رفتنت هم دردی را دوا نمی کند
..................نمان .................
یخچال دلم،
مدتهاست باز نشده ، پر است ........
م.ن
آموزگار خوبی نبود روزگار
دوست داشتن را من هنوز نخوانده
املا گفت ..........
و تو................
خندیدی.........
م.ن
چشمانم در تاریکی مطلق نمی بینند...
اما...
قلبم به روشنی تو را منیر می کند
من درون می بینم نه برون.....
م.ن
بگذار ازآنچه بودنم را آزار می دهد
تهی گردانم
از فاکتور های آنان
این بار باری به هرجهت نیست
آری به این جهت است
شهرم ، درو دیوارت هم...
برایم از آشنایان خبر دارد
من ، تو را ،
من دیوارهای خیابانها را
و من بوی خاک وطنم را
از هزار هزار عطر ......
...........................
به این خاک آمدم
به همین خاک می روم....
م . ن
من ..................................................تو
دیگر بس است....................................
مگر کس دیگر را،
بد .....خوب
زیبا....زشت
برای چه کس دیگر آفریده؟؟؟؟...........
تو پاكدامنی.....................................
در چهره تو نقش مسیحا نشسته است
من تورا حتم پرستیدم
دنیای من و تو
همین بس ..
م.ن
نگو ....
نگو ....
تکرارمي کني آنچه را در آينه دارم
انگار جيوه اش کمي مات شده
مرا به دور دنيا مي چرخاند
بي تو بودنها را
بي قاب آینه دوست دارم
بگذار جيوه اش خاکستري باشد
م . ن
می توانم تمامی پارتی تور بودنم را...
سر تا پایت بنویسم ...
ببینم بلندترین سنفونی جهان را ...
اشتراوس نوشت یا بتهوون ؟؟؟
هیچ یک نمی توانستند چون منی عاشقانه کلید سل را
ابتدای پنج خط موازی بکشند ...
که همه ی نُت ها بهم برسند ...
من...تو.....به هم
می...ر...سی...م...
م . ن
چه می شد دیروز آلارم بودنم را می شنیدی...
چقد راز فردا باقی خواهد ماند ...
نیمکت هنوز پا بر جا ماند شاید ...
م.ن
این کلاغ ها...
کلاغ های پیر...
معلوم نیست
به مرگ چندین مترسک
نظاره گر بودند...
م . ن
پی نوشت مزاحم:
در ادامه ی مطلب
تو را با همه بودنهایت...
با تشویش هایت...
و با نگرانی هایت...
تنها نخواهد گذاشت...
همیشه امیدی هست...
من به شانس کلید دادم...
گم کرده...
در خانه تورا "حتما" می زند...
م . ن
شاید در نوشته هایم گم شوم...
بروم تا آخرش...
اما آرامم...
چون همه اش برای تو...
من تو را دارم...
همین....
م . ن
یک نیمکت...
یک دنیا تنهایی...
آن هم در این روز...
سخت است
من عادت دارم
باخودم سرم را گرم کنم
م . ن
و فریاد آن سکوت...
(سکوت ِدر حنجره)
دامان حنجره ام را می لرزاند
انگار طوفانی در آن میان برپاست
واشک همچو بارانی
کنار این طوفان خود نمایی می کند
باشد که آرام گیرد این تلاطم
با به رویا رفتن آرزو هایم ...
م.ن
امروزم را برای تو "پایان"نمی خواهم...
چون فرداهایت را امروز آرزو کردم
فرداهایت را دوست خواهم داشت
مثل امروز بمان
امروز برای شادی فردایت
بادبادکی الوان بسازم
تا انتهای آسمان
..........................تو"......................
به پرواز درآید بی برگشت
از آن دورها بادبادک زیبا تر نیست ؟!
هوایت را تا بی نهایت آرزوست.
م . ن
ستاره ای می گذارم روی جیبم...
میشوم کلانتر شهرمغزم...
تا هرگاه خواستم
خودم را به زندان خواستن هایت بیندازم
م. ن
می گفت:
اشک هایت دانه مروارید است .....
دامن پرکرده ام...
کی به بازار می بری ام
برایم کمی فردا بخری......؟
م.ن
می خواهی بشنوی از دلم؟
می خواهی بفهمی چطور پیدایت می کنم؟
با دیده ی پروانه...
با دل سراغت می آیم ...
با شب ...
با مانده گی ها
شب مانده گی ها
آرام در باز می کنم
گل سرخی دست می گیرم
آرام صدات می کنم:
- ......
-.......
و تو را پیدا می کنم
یواشکی زیر گوش ت را می بینم
و تنهایی غرق می شوم
آواز می خوانم...
رد گم می کنم ...
اما تورا پیدا می کنم...
آخر تو آخرِ آسمان منی
پرواز را هدیه کردی
بی تو بودن هایم را نبر نبر
(فقط مزاحم )
به رنگ پریدگی ام نخند ...
خواستم با آسمان تو یک رنگ شوم .....
...........................باختم .........................
رخسار سیب بودنم ، برای تو....
م.ن
که باید ها را بودنی هست..
که نباید هارا بی بودن می کند
هردم تو باشی بایدها را با بودن کنی ...
انگار با بودنهایم سنگین شده زبان نمی کشد
شاید زبان داغ دیده ناله می کند
امان از دل عاشقی که در هم و پیچیده
چون یار دیده
امان... امان از این زبان
که انگار یار دیده
بهم می پیچد
و...و...و...و می گوید
من ...من ...منش بماند
هردو تو باشی بایدها را بودن
م . ن
.: Weblog Themes By Pichak :.